یک شب بد بعد از یک روز بد

امشب فوتسال که با بچه ها تو سالن داشتیم چنگی به دل من نزد

اخر بازی بود که برادرم پایش رو گذاشت روی پای من .

تیممون یک گل عقب بود و من حسابی کلافه بودم.

همون موقع که منتظر بودم خطا بگیرم ناگهان یه نفر گفت ادامه بازی.و بازی ادامه یافت

از قضا این ادم کسیه که عشق منو از من گرفته و من در ظاهر با او دوستم.اما کینه ای که از این ادم دارم با هیچ ابی خاموش بشو نیست.خشم تمام وجودم را گرفت متاسفانه انتقامم رو از برادرم گرفتم.

یعنی سریعا با خشونت هرچه تمام روی برادرم خطا زدم در حالی که هیچ ناراحتی از برادرم نداشتم.

با این کارم بازی تموم شد.من به سمتی رفتم که تنها باشم اما برادرم به سمتم اومد و ازمن دلجویی کرد منم گفتم: نه تقصیره اونی بود که باعث ادامه بازی شد.

برادرم دو هزاریش افتاد.سپس همون ادم بسمتم اومد تا از من معذرت بخواد من هم به حساب با او دست دادم.


برگشتم به خانه اما:


همین اعصاب خوردی من با عث شکسته شدن عهد چهل روزه ام با خدا شد.و کاری را کردم که نباید انجام میدادم.!!!!!!!!!!

شما بجای من بودید چه می کردید؟